ناگفته هایی از سربریدن مونا حیدری | حکم قاتل مونا حیدری صادر شد

ناگفته هایی از سربریدن مونا حیدری | حکم قاتل مونا حیدری صادر شد
کدخبر : 47569

با گذشت اولیای دم، قاتل مونا حیدری زن جوان اهوازی که سر بریده همسرش را در کوچه شهر گردانده بود به 7 و نیم سال زندان به اضافه 8 ماه جنبه عمومی جرم محکوم شد! برخی از صاحبنظران معتقدند که استفاده از بند عفو در موارد قتل فجیع می تواند زمینه ساز قتل های ناموسی دیگر در آینده باشد.

ستایشی سخنگوی قوه قضاییه گفت: اولیای دم متوفی گذشت کردند و از لحاظ جنبه خصوصی پرونده خاتمه یافته است. در جنبه عمومی این پرونده، متهم ردیف اول به تحمل ۷.۵ سال حبس تعزیری و از حیث جنبه عمومی ایراد ضرب و شتم عمدی به تحمل ۸ ماه حبس تعزیری محکوم شده است. رای این پرونده قطعیت یافته است.

مونا حیدری (۱۳۸۳ – ۱۶ بهمن ۱۴۰۰) مشهور به غزل حیدری، دختر نوجوان ایرانی اهل اهواز بود. او در کودکی ازدواج کرد و توسط شوهر و برادر شوهرش در سن ۱۷ سالگی به قتل رسید. انتشار ویدئویی از شوهر مونا حیدری در حالی که سر بریدهٔ همسرش را در میدان کسایی در منطقهٔ خشایار شهر اهواز می چرخاند بازتاب وسیعی در رسانه های داخلی و خارجی و جامعهٔ ایران داشت. مادر قاتل (سجاد حیدری) علت اقدام به قتل را تحریک غیرت و مردانگی پسرش از سوی اطرافیان اعلام کرد و گفت که پس از فرار همسر پسرش از ایران، اطرافیانِ پسرش «چپ و راست غیرت و مردانگی او را تحریک می کردند». او دربارهٔ دلیل گرداندن سر بریده غزل (مونا) گفت: «سجاد در هر محله و خیابانی که به او انگ بی غیرت زده بودند سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه بگوید: من آدم بی غیرتی نیستم.»

پدر غزل حیدری در گفتگویی با خبرنگار خبرگزاری فارس گفت: «هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای وی فراهم کرده بود، دعوای زن و شوهری بین آن ها پیش می آمد و گاهی به خانهٔ ما به حالت قهر می آمد اما در حد دو سه روز بود و بعد سر خانه و زندگی اش برمی گشت. شما می دانید این دعواها بین زن و شوهر طبیعی است و تا کنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود.»

پدر غزل در مورد دیدار با دخترش در ترکیه گفت: «من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم سرزنشش کردم که چرا اینکار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. جریان ترکیه آمدنش را که سؤال کردم غزل تعریف کرد: شبی که خانه را ترک کردم من را در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند که دو نفر آن ها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند او گفت یک شب در تهران مانده و بعد از مرز خوی خارج شده است.»

او این افرد را قاچاقچی هایی معرفی می کند که عبد جمونگ (مرد سوری) به آن ها پول پرداخت کرده بود. وی اظهار می دارد که عبد جمونگ از ترس دولت ترکیه غزل را عقد کرده و برایش عروسی گرفته بود. به گفتهٔ پدر غزل، عبد جمونگ از طریق ارسال عکس برای خانواده و همسر غزل آنها را عصبی می کرد و به سجاد (همسر غزل) می گفت: «یادت هست یک ماه ارتباط بین شما و زنت خراب شد من به غزل گفته بودم با تو اینطور رفتار کند، یا من به غزل گفتم بچه را سقط کند یادت هست غزل در را به روی تو قفل کرد! من بهش گفتم این کار را بکند.»

پدر غزل می افزاید: «دو مرتبه با وعده اینکه اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما برمی گردانم ما هم که دستمان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یکبار ۱۵۰ میلیون تومان و بار دیگر ۱۶ میلیون تومان برای وی واریز کردیم اما غزل را بازنگرداند.»

پدر غزل حیدری دربارهٔ ورودشان به ایران تا زمان کشته شدن دخترش چنین گفت:

«پس از تأیید ورود قانونی غزل به ایران از ترمینال سوار اتوبوس شدیم و جمعه شب به اهواز رسیدیم، همان موقع پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مأمور که مورد اعتماد ما بود بدهیم و به خانه برگردیم اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه می برم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم. غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم باند خرید و فروش دختران که در اهواز است را دستگیر کنند. غزل از دیدن مادرش خیلی خوشحال شد، وقتی دیدیم اتفاق خاصی نیفتاد تحویل دادن غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه موکول کردم. همان روز بعد از صرف نهار از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما پدر سجاد با عجله خانهٔ ما آمده و از غزل خواسته به سرعت سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در میان راه سجاد جلوی ماشین را می گیرد و آن اتفاق می افتد و غزل کشته می شود.»

روایت شاهدان روز حادثه

یکی از مغازه دارانی که شاهد گرداندن سرِ بریده شدهٔ غزل حیدری در میدان کسایی اهواز بوده، دربارهٔ روز حادثه گفت:

«در حال کار بودیم که دیدیم یک ماشین سر میدان ایستاد و مردی پیاده شد و سر بریدهٔ دختری در دستش بود. بعد شنیدیم که جنازهٔ دختر را در خیابان ناصرخسرو انداخته و سرش را به میدان کسایی آورده و گردانده است. سه روز است که ما کسبه این میدان نه می توانیم بخوابیم نه حتی غذا بخوریم.»

یک فرد دیگر که از تعمیرکاران شاغل در این محله است نیز اظهار داشت که آن صحنه از یادش نمی رود و هنوز حال خوبی ندارد. به گفتهٔ او، مردم این منطقه پس از دیدن چنین صحنه ای از نظر روحی بسیار آشفته شده اند: «همه ما وقتی شب به خانه می رویم، لرز می کنیم.

آیا این خبر مفید بود؟

ارسال نظر:

‍‍‍
این خبر را از دست ندهید
روی خط رسانه